فیلم «رمانس بیرحم» (A Cruel Romance) محصول شوروی در سال ۱۹۸۴ به کارگردانی «الدر ریازانوف» است که بر اساس رمانی به نام «دختر بیجهاز» یا «عروس بینوا» نوشته «آلکساندر آستروفسکی» (۱۸۷۸)، یکی از نویسندگان شاخص روس ساخته شدهاست.
زنی از یک خانواده اشرافزاده ۳ دختر دارد. پس از فوت همسرش، وضعیت مالی خانواده به وخامت گذاشته و مادر در تلاش است تا با معاشرت و مهمانی گرفتن و رفت و آمد، برای دخترانش که از بد روزگار بدون جهیزیه ماندهاند، خواستگار پولدار پیدا کند.
لاریسا، دختر کوچکتر چند خواستگار دارد. از جمله یولی، که دوست دوران کودکی لاریسا است، مردی ابله، بیپول و خودخواه است و لاریسا به او علاقهای ندارد.
مرد دیگری که به لاریسا ابراز علاقه کرده، متاهل است و مادر لاریسا فقط از علاقه او به دخترش استفاده کرده و از او پول تیغ میزند.
اما لاریسا دلباخته مرد دیگری به نام سرگی است. او خوشتیپ، پولدار و صاحب کشتی بخار است و به نظر میرسد او هم عاشق لاریسا شده. اما به یکباره به بهانه کار فوری، بدون خداحافظی، شهر را ترک میکند و لاریسا را تنها میگذارد.
لاریسای دلشکسته، یک سال منتظر سرگی میماند، اما خبری از او نیست.
مادرش به مهمانی گرفتن ادامه میدهد و بعد از دزد و دغلباز درآمدن یکی از خواستگارها، به دخترش فشار میآورد که هرچه زودتر ازدواج کند. لاریسا قبول میکند تا به اولین خواستگار جواب بله بدهد.
بلافاصله، یولی بیپول، خواستگاری میکند و لاریسا به او میگوید که بدون عشق و علاقه و فقط از سر ناچاری جواب مثبت میدهد.
در گیر و دار برپایی مراسم عروسی لاریسا با یولی، سر و کله سرگی از سفر پیدا میشود.
لاریسا و سرگی ملاقات میکنند و لاریسا اعتراف میکند که هنوز عاشق اوست.
در مراسم عروسی، سرگی با کمک دوستانش، داماد را به قدری مست میکنند که لاریسا از ناراحتی و شرم، مراسم را ترک میکند.
سرگی به دنبالش میرود و بدون اشاره به ورشکستگیاش و این که در شرف ازدواج با یک خانم پولدار است، به لاریسا میگوید من هم عاشق تو هستم، همه چیز را ترک کن و عروس را با خود به کشتیاش میبرد و کل مراسم عروسی بهم میریزد.
در کشتی، جشن میگیرند و کولیها برای این زوج موسیقی اجرا میکنند و لاریسا شب را پیش سرگی میماند.
صبح روز بعد، در کمال ناباوری لاریسا متوجه میشود که سرگی با احساسات او بازی کرده و آبرویش در معرض خطر است.
در این میان، داماد که تازه متوجه شده که بازی خورده، تفنگش را بر میدارد و با قایق خود را به کشتی میرساند و دوستان سرگی را میبیند که در حال شیر یا خط انداختن هستند تا انتخاب کنند کدامشان لاریسا را با خود به سفر پاریس ببرد!
داماد از لاریسا خواهش میکند با او برگردد، اما لاریسا مستاصل و شوکه است و میگوید به تو علاقه ندارم و با دوست سرگی میروم پاریس. داماد هم در یک جنون آنی، او را با شلیک یک گلوله از پای در میآورد.
تماشای قسمت اول
تماشای قسمت دوم
بهروز بهادری فر