بایگانی دسته: ویدئو

فیلم روسی «رمانس بی‌رحم»

فیلم «رمانس بی‌رحم» (A Cruel Romance) محصول شوروی در سال ۱۹۸۴ به کارگردانی «الدر ریازانوف» است که بر اساس رمانی به نام «دختر بی‌جهاز» یا «عروس بی‌نوا» نوشته «آلکساندر آستروفسکی» (۱۸۷۸)، یکی از نویسندگان شاخص روس ساخته شده‌است.

زنی از یک خانواده اشراف‌زاده ۳ دختر دارد. پس از فوت همسرش، وضعیت مالی خانواده به وخامت گذاشته و مادر در تلاش است تا با معاشرت و مهمانی گرفتن و رفت و آمد، برای دخترانش که از بد روزگار بدون جهیزیه مانده‌اند، خواستگار پولدار پیدا کند.

لاریسا، دختر کوچک‌تر چند خواستگار دارد. از جمله یولی، که دوست دوران کودکی لاریسا‌ است، مردی ابله، بی‌پول و خودخواه است و لاریسا به او علاقه‌ای ندارد.
مرد دیگری که به لاریسا ابراز علاقه کرده، متاهل است و مادر لاریسا فقط از علاقه او به دخترش استفاده کرده و از او پول تیغ می‌زند.

اما لاریسا دلباخته مرد دیگری به نام سرگی است. او خوشتیپ، پولدار و صاحب کشتی بخار است و به نظر می‌رسد او هم عاشق لاریسا شده. اما به یکباره به بهانه کار فوری، بدون خداحافظی، شهر را ترک می‌کند و لاریسا را تنها می‌گذارد.

لاریسای دلشکسته، یک سال منتظر سرگی می‌ماند، اما خبری از او نیست.
مادرش به مهمانی گرفتن ادامه می‌دهد و بعد از دزد و دغلباز درآمدن یکی از خواستگارها، به دخترش فشار می‌آورد که هرچه زودتر ازدواج کند. لاریسا قبول می‌کند تا به اولین خواستگار جواب بله بدهد.
بلافاصله، یولی بی‌پول، خواستگاری می‌کند و لاریسا به او می‌گوید که بدون عشق و علاقه و فقط از سر ناچاری جواب مثبت می‌دهد.

در گیر و دار برپایی مراسم عروسی لاریسا با یولی، سر و کله سرگی از سفر پیدا می‌شود.
لاریسا و سرگی ملاقات می‌کنند و لاریسا اعتراف می‌کند که هنوز عاشق اوست.
در مراسم عروسی، سرگی با کمک دوستانش، داماد را به قدری مست می‌کنند که لاریسا از ناراحتی و شرم، مراسم را ترک می‌کند.

سرگی به دنبالش می‌رود و بدون اشاره به ورشکستگی‌اش و این که در شرف ازدواج با یک خانم پولدار است، به لاریسا می‌گوید من هم عاشق تو هستم، همه چیز را ترک کن و عروس را با خود به کشتی‌اش می‌برد و کل مراسم عروسی بهم می‌ریزد.

در کشتی، جشن می‌گیرند و کولی‌ها برای این زوج موسیقی اجرا می‌کنند و لاریسا شب را پیش سرگی می‌ماند.

صبح روز بعد، در کمال ناباوری لاریسا متوجه می‌شود که سرگی با احساسات او بازی کرده و آبرویش در معرض خطر است.
در این میان، داماد که تازه متوجه شده که بازی خورده، تفنگش را بر می‌دارد و با قایق خود را به کشتی می‌رساند و دوستان سرگی را می‌بیند که در حال شیر یا خط انداختن هستند تا انتخاب کنند کدامشان لاریسا را با خود به سفر پاریس ببرد!

داماد از لاریسا خواهش می‌کند با او برگردد، اما لاریسا مستاصل و شوکه است و می‌گوید به تو علاقه ندارم و با دوست سرگی می‌روم پاریس. داماد هم در یک جنون آنی، او را با شلیک یک گلوله از پای در می‌آورد.

تماشای قسمت اول
تماشای قسمت دوم

بهروز بهادری فر

فیلم روسی «طنز سرنوشت» یا «عافیت باشه!»

فیلم کمدی «طنز سرنوشت» یا «عافیت باشه!» محصول شوروی (۱۹۷۶) به کارگردانی ایلدر ریازانوف است.
شاید اغراق نباشد که این فیلم موفق‌ترین و محبوب‌ترین فیلم شوروی است و تا امروز، همه ساله، شب سال نو میلادی از تلویزیون پخش می‌شود.

ژِنیا قرار است شب سال نو میلادی را با نامزدش باشد و همان ‌شب به او پیشنهاد ازدواج بدهد. مادرش هم که تلاش دارد پسرش سر و سامان بگیرد، تصمیم دارد شب آن‌ها را تنها بگذارد.
همان روز، با دوستانش به بانیا (حمام روسی) می‌رود. آنجا همه مست می‌کنند و دوستانش به اشتباه، ژنیا را به جای یکی دیگر از دوستان که قرار بوده به سنت پترزبورگ برود، سوار هواپیما می‌کنند.
ژنیا به سنت پترزبورگ می‌رسد و در عالم مستی به راننده آدرس منزل خودش را می‌دهد، به این خیال که در مسکو است.
کلید می‌اندازد و وارد آپارتمان می‌شود و روی تخت به خواب می‌رود.

در زمان شوروی، به خصوص برژنف، انبوه سازی مسکن با یک نقشه واحد رونق گرفته بود. این موضوع دستمایه طنز این فیلم شده. یعنی در دو شهر مختلف، آدرس و نقشه و کلید و… عین هم یکسان است.

صاحب آپارتمان در سنت پترزبورگ، نادیا، دختر جوانی است که مادرش او را تنها گذاشته تا نامزدش (ایپولیت) شب سال نو بیاید و به او پیشنهاد ازدواج بدهد.
نادیا که از خرید برمی‌گردد، با یک مرد غریبه مست در تخت خوابش مواجه می‌شود.
در این میان نامزدش هم وارد می‌شود و داستان را باور نمی‌کند و با قهر، نادیا را با ژنیا تنها می‌گذارد.

حال ژنیا که بهتر می‌شود، عذرخواهی کرده و سعی می‌کند به مسکو برگردد، اما شب سال نو پروازی وجود ندارد.
در این حین سعی می‌کند به منزل خود در مسکو زنگ بزند و به نامزدش ماجرا را بگوید. اما شرایط طوری می‌شود که وقتی نامزدش زنگ میزند، نادیا گوشی را برمی‌دارد. و وقتی ایپولیت زنگ می‌زند، ژنیا گوشی را بر می‌دارد. ایپولیت برمی‌گردد و با ژنیا بحث و دعوا می‌کنند و خلاصه کار بدتر می‌شود.

به اجبار، ژنیا و نادیا سال را با هم نو می‌کنند. در این میان، دوستان نادیا می‌آیند مهمانی، تا هم ایپولیت، نامزد نادیا را ببینند و هم سال نو را تبریک بگویند. نادیا از ترس این‌که برایش داستان درست نکنند، مجبور می‌شود وانمود کند ژنیا همان ایپولیت است و او را می‌بوسد.

داستان طوری پیش می‌رود که این دو به هم علاقمند می‌شوند. صبح زود، ژنیا با اولین پرواز به مسکو برمی‌گردد و می‌رود می‌خوابد. وقتی بیدار می‌شود، نادیا کنارش است.
پیدا کردن ژنیا سخت نبوده، چون آدرس و کلید، یکی است!

این فیلم به قدری محبوب است که قسمت دوم آن هم چند سال پیش ساخته شد، اما خیلی موفق نبود.

بهروز بهادری فر

تماشای قسمت اول
تماشای قسمت دوم

فیلم «آرایشگر سیبری»

آرایشگر سیبری (به زبان انگلیسی و با دوبله تک صدای روسی)، محصول ۱۹۹۸ به کارگردانی نیکیتا میخالکوف، داستان یک مثلث عشقی در زمان روسیه تزاری است.

یک مخترع آمریکایی ماشینی (آرایشگر سیبری) برای برداشت آسان چوب درختان اختراع کرده‌ و به روسیه آمده تا حمایت یکی از شاهزاگان روسیه را برای خرید این دستگاه جلب کند.
در این سفر، یک خانم زیبایی آمریکایی به نام جِین هم که در روسیه ارتباطاتی دارد، او را همراهی و کمک می‌کند.

در جریان این سفر، جِین درگیر یک مثلث عشقی بین آندری که یک سرباز ساده است و فرمانده او، ژنرال رادلوف می‌شود.

رابطه جِین و آندری جدی‌ می‌شود، اما آندری متوجه می‌شود که جِین قصد دارد برای موفقیت پروژه فروش دستگاه آرایشگر سیبری، از عشق آندری به نفع ژنرال رادلوف که مرد بانفوذی است، صرف نظر کند.

آندری در حین یک اجرای هنری، به ژنرال رادلوف حمله می‌کند تا به خیال خودش او را از سر راه بردارد، اما ژنرال که به رابطه مخفی سربازش با جِین پی برده، از قدرتش استفاده کرده و با چسباندن اتهامات واهی با این سرباز ساده، او را به چندین سال کار اجباری در سیبری تبعید می‌کند و تلاش‌های جِین برای آزاد کردن او بی‌نتیجه می‌ماند.

سال‌ها بعد جِین برای ملاقات با آندری به سیبری می‌رود، اما موفق به دیدار او نمی‌شود.

داستان به شکل نامه جِین به پسر ۲۰ ساله‌اش که به ارتش پیوسته روایت می‌شود. جِین این راز سر به مهر را به پسرش بازگو می‌کند؛ پدرت، آندری، همان سرباز عاشق پیشه است.

تماشای فیلم کامل

بهروز بهادری فر

مراسم گشایش مجتمع ذوب آهن اصفهان با حضور نخست وزیر شوروی، ۱۳۵۱ خورشیدی


نسخه آپارات

مراسم گشایش مجتمع ذوب آهن اصفهان با حضور نخست وزیر شوروی، ۱۳۵۱ خورشیدی

روز ۲۳ اسفند ۱۳۵۱ (۱۹۷۴ میلادی) آلکسی کاسیگین، رییس شورای وزرای شوروی، برای حضور در مراسم گشایش کارخانه ذوب آهن آریامهر (ذوب آهن اصفهان)، به همراه دخترش وارد تهران شد.
این دومین سفر نخست وزیر شوروی به ایران بود.

امیر عباس هویدا، نخست وزیر و عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه ایران به استقبال وی رفتند.

مدت زیادی از جشن‌های ۲۵۰۰ ساله نگذشته و ایران با وجود نظر منفی آمریکا، با همکاری و مشارکت شوروی، نخستین کارخانه ذوب آهن اصفهان را راه‌اندازی کرده‌است.
بخش عمده هزینه راه‌اندازی کارخانه از محل وام کم بهره و بخش دیگر از محل فروش گاز به شوروی تامین شده‌است.

پس از دیدار با محمدرضا شاه پهلوی، و امضای تفاهم‌نامه‌های اقتصادی، کاسیگین به اصفهان می‌رود.
در این مراسم ۳۵ هزار کارگر ایرانی و روس حضور داشتند.

آرزوی دیرینه ایران از زمان قاجار برای داشتن ذوب آهن، برآورده و مسیر تولید و کارآفرینی در ایران هموارتر شد.

بهروز بهادری فر

رقص اسیران پارسی در دربار روسیه


رقص اسیران پارسی در دربار روسیه – اپرای «خاوانشینا» اثر آهنگساز روس «مادِست موسورگسکی»
دانلود ویدئو (۱۴ مگابایت): https://goo.gl/tgA52k

حدود ۳۴۰ سال پیش در روسیه (تقریبا همزمان با اواخر دوران صفوی در ایران)، تزار «الکسی اول» فوت می‌کند. او از همسر اول و دوم خود چندین دختر و پسر داشته. به همین دلیل برای چند سالی بین خانواده دو همسر، جنگ قدرت سر می گیرد.
«فئودور» و «ایوان» از ازدواج اول و «پتر» از ازدواج دوم، کاندیداهای اصلی نشستن بر تخت قدرت بودند.
ابتدا «فئودور» پسرش از ازدواج اول، تزار می‌شود، اما زود فوت می‌کند.
در این میان «سوفیا»، خواهر «فئودور»، بر خلاف عرف آن زمان و نقش کمرنگ زنان در قدرت، تلاش می‌کند تا «ایوان»، برادر تنی‌اش تزار شود و برادر ناتنی‌اش «پتر» (پتر کبیر) به قدرت نرسد.
اختلافات خانواده دو همسر تزار «الکسی اول» بالا می‌گیرد و باعث بروز شورش «استرلتسی» (Streltsy) یا نیروهای نگهبان دربار (کرملین) می‌شود.
مسافرانی که به میدان سرخ رفته باشند، احتمالا مردانی را که برای کسب درآمد، لباس زرد و قرمز رنگ سربازان «استرلتسی» پوشیده و تبر به دست، کنار ورودی میدان سرخ می‌ایستند را دیده‌اند.
«سوفیا» با پرنس «ایوان خاوانسکی»، فرمانده «استرلتسی» (Streltsy) دست به یکی کرده و جانشین موقت «ایوان» و «پتر» که هر دو کم سن و سال بودند، می‌شود. در عمل، همه کاره دربار.
اما پرنس «ایوان خاوانسکی» که خود سودای قدرت در سر داشت، به مخالفت با «سوفیا» بر می‌خیزد و به «راسکولنیک‌» ها (Raskolnik) یا همان «باورمندان قدیم» قول می‌دهد در صورت به قدرت رسیدن، اصلاحات مذهبی را ملغی کند.

حدود ۲۰ سال قبل از این ماجرا، «نیکون» اسقف اعظم روسیه با حمایت تزار و به منظور همسان سازی با دیگر کشورهای ارتودوکس، دست به اصلاحاتی در مذهب ارتودوکس روسیه زده بود. از جمله مهم ترین این اصلاحات می توان به صلیب کشیدن با «سه انگشت» به جای «دو انگشت» و همین طور تغییر در املای کلمه «مسیح» اشاره کرد.
عده ای از معتقدان مسیحی این «بدعت» ها را کفر تلقی کرده و به شدت به مخالفت با این اصلاحات برخاستند. این عده به «راسکولنیک» ها یا «باورمندان قدیم» مشهور شدند.

اما تاریخ به شکل دیگری رقم خورد.
پرنس «ایوان خاوانسکی» و پسرش توسط فرمانده جدید نیروهای «استرلتسی» اعدام شدند.
«سوفیا» به صومعه «نووودویچی» در مسکو تبعید شد و بعد از ۶ سال زندگی به سبک راهبان، در صومعه جان سپرد.
خیلی از «راسکولنیک» ها به طور دست جمعی خودکشی کردند، و اصلاحات مذهبی به قوت خود باقی ماند.
و در نهایت، «پتر» کوچک، تزار روسیه و «پتر کبیر» شد و روسیه مدرن و متمایل به غرب را پایه گذاری کرد.

حدود ۲۰۰ سال بعد از این ماجرا، «مادِست موسورگسکی» (Modest Mussorgsky) آهنگساز روس که تمایل شدیدی به بازگشت به «روسیه اصیل» و زدودن آثار فرهنگ غرب از روسیه داشت، با الهام از این داستان، اپرای «خاوانشینا» (Khovanshchina) را شروع کرد، اما او که در سال‌های آخر زندگی به الکل اعتیاد پیدا کرده و دچار فقر شدید شده بود، نتوانست آن را به پایان برساند.
در نهایت، آهنگساز برجسته روس، «نیکولای ریمسکی-کورساکف» (Nikolai Rimsky-Korsakov) این اپرا را تکمیل کرده و به اجرا رساند.

در صحنه ای از این اپرا، پرنس «ایوان خاوانسکی» دخترکان اسیر پارسی را صدا می‌کند تا برایش برقصند. بعد از رقص، پرنس خنجر خورده و کشته می‌شود.

در این ویدئو (متعلق به سال ۱۹۵۹ در تئاتر «بالشوی» مسکو)، نقش رقصنده اصلی پارسی را «مایا پلیستسکایا» (Maya Plisetskaya) جوان، یکی از معروف‌ترین رقصنده‌های دنیا اجرا می‌کند.

بهروز بهادری فر

مطالب مرتبط:
راسکولنیک
شهر نامرئی کیتِژ
افسانه «سادکو»
افسانه «تزار سالتان»
«ژار پْتیتْسا»، سیمرغ روس‌ها
داستان نشان شیر و خورشید

شهر رویایی سنت پترزبورگ


نسخه آپارات: aparat.com/v/GiLAg

شاید بتوان «سنت پترزبورگ» را زیباترین و خاطره انگیز ترین شهر روسیه نامید.
«سنت پترزبورگ» که در دوره های زمانی مختلف، «پتروگراد» و «لنینگراد» هم خوانده می شد، حدود ۳۰۰ سال پیش توسط تزار «پتر کبیر» بنیان گذاشته شد و تا حدود ۱۰۰ سال پیش و تا انقلاب کمونیستی شوروی پایتخت روسیه بود.

گوشه به گوشه این شهر پر از خاطره و تاریخ است. در گوشه ای «میخاییل لومونوسوف» پایه های علم آموزی و دانشگاه در روسیه را بنا نهاد، در گوشه ای دیگر نخبگان فرنگ رفته علیه تزار کودتای نافرجام کردند، در گوشه ای «نیکلای گوگول» قدم می زده و طرح داستان می ریخته و در گوشه ای دیگر «آنا آخماتوا» شاعره رنج کشیده روس، شعر خلق می کرده.

رودخانه «نـِوا» و کانال ها و پل های متعددش بسیار دیدنی هستند. همین طور شهر «پترگوف» (Petergof) که به تقلید کاخ ورسای در کنار «سنت پترزبورگ» ساخته شده.
«شب های سفید» و «فستیوال بادبان های سرخ» این شهر در تابستان بسیار دیدنی و خاطره برانگیز است.

مردم «سنت پترزبورگ» خون گرم تر از مردم مسکو هستند و در کوچه و خیابان بیشتر خارجی می بینید و زبان انگلیسی و حتی فارسی می شنوید.

این شهر که خواهرخوانده اصفهان است، پایتخت فرهنگی روسیه محسوب می شود و هر ساله میزبان چندین میلیون توریست خارجی است و از این طریق میلیاردها دلار به اقتصاد روسیه کمک می کند.

بهروز بهادری فر
نسخه فیس‌بوک: goo.gl/tTm46d

چنان‌چه علاقه دارید درباره این شهر بیشتر بدایند، مطالعه مطالب زیر را پیشنهاد می کنم.

مراسم بادبان های سرخ
کانال های شهر سنت پترزبورگ
کلیسای جامع «ناجی در خون»، سنت پترزبورگ
«کلیسای جامع کازان»، سنت پترزبورگ
کلیسای جامع «سنت اسحاق» سنت پترزبورگ
مسجد سنت پترزبورگ
مظفرالدین شاه در سنت پترزبورگ
سنت پترزبورگ، سال ۱۳۱۰ خورشیدی
جشن پایان دبیرستان در روسیه
ویدئو: سنت پترزبورگ، تایم لپس
عکس روز: «سنت پترزبورگ» و رودخانه «نِوا» در زمستان
عکس روز: زمستان های سنت پترزبورگ
عکس روز: کلیسای عروج مریم مقدس، سنت پترزبورگ
ویدئو روز: مردم روسیه
محله ایزماییلوا مسکو
زبان اشاره در روسیه: الکل

دیدنی های نزدیک سنت پترزبورگ
کیژی پاگوست
جزایر «سالاوکی»

خالق «مرشد و مارگاریتا» ۱۲۵ ساله شد


هشدار! این فیلم حاوی صحنه‌هایی است که ممکن است برای عده‌ای ناخوشایند باشد!
لینک دانلود فیلم (۲۰ مگابایت): goo.gl/HzTQlv
نسخه آپارات: aparat.com/v/3qvar
نسخه فیس‌بوک: goo.gl/itXp6G

«میخاییل بولگاکوف» نویسنده برجسته روس دیروز ۱۲۵ ساله شد. از او آثار بسیار مشهوری همچون «مرشد و مارگاریتا» و «قلب سگی» به یادگار مانده است.
بولگاکوف مانند «نیکلای گوگول»، اصالتا اوکراینی بود و مانند «آنتون چخوف» پزشک.

میخاییل بولگاکوفبولگاکوف رمان «قلب سگی» را چند سال بعد از انقلاب اکتبر شوروی نوشت، اما به دلیل تمسخر خلاقانه وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انقلاب، تا بیش از ۶۰ سال به آن اجازه انتشار داده نشد.
داستان از این قرار است که یک پزشک، مغز یک انسان را به یک سگ پیوند می زند. سگ به شکل انسان در می آید، ولی آن قدر برای دکتر و دیگران مشکلات درست می کند و عرصه به همه تنگ می شود که در نهایت با عمل جراحی مجدد، او را دوباره به شکل سگ در می‌آورد. ناگفته پیداست که منظور او از سگ انسان شده، همان حکومت کمونیستی است.

رمان «مرشد و مارگاریتا» هم که نمونه‌ای از ادبیات «رئالیسم جادویی» روسیه به شمار می‌رود، در زمره بزرگ ترین آثار ادبی قرن بیستم روسیه قرار دارد. «مرشد و مارگاریتا» هم به طوری زیرکانه به نقد دوران خفقان حکومت استالین می‌پردازد، هرچند که از بن‌مایه‌های فلسفی هم بی‌بهره نیست.

نوشتن این کتاب ۱۲ سال و تا مرگ این نویسنده به طول کشید و در نهایت همسرش کتاب را به پایان رساند. مانند «قلب سگی»، دیگر کتاب او، «مرشد و مارگاریتا» هم تا بیش از ۳۰ سال اجازه انتشار بدون سانسور نیافت.

در این قطعه کوتاه که از سریال «مرشد و مارگاریتا» انتخاب کرده‌ام، شیطان (استاد ولند) به همراه دستیارانش در یک سالن تئاتر دیده می‌شود که به نظاره رفتار انسان‌ها مشغول است و به نوعی آن‌ها را به بازی می‌گیرد.

«میخاییل بولگاکوف» در پایان عمر دچار اعتیاد شد، اما به یک باره ترک کرد و در نهایت در سن ۴۸ سالگی از دنیا رفت. مقبره او و همسرش (که ۳۰ سال بعد فوت شد و در این فاصله دو همسر دیگر اختیار کرد) در صومعه «نووودویچی» قرار دارد و خانه آن ها در مرکز شهر، به موزه تبدیل شده.

بهروز بهادری فر

مطالب مرتبط:
ویدئو: قلب سگی

سریال طنز فیتیله، آیتم خدا برای کسی نخواد


نسخه آپارات: aparat.com/v/CDx7i
لینک دانلود (۱۰ مگابایت): goo.gl/c2PDh1
فیس‌بوک: goo.gl/WozoV4

«فیتیله» یکی از سریال‌های طنز روسی است که از چند سال بعد از جنگ جهانی دوم (۱۹۶۲) تا همین چند سال پیش (۲۰۰۸) به صورت آیتمی و اپیوزدی، در چند صد قسمت و به کارگردانی افراد مختلفی در سینما و تلویزیون روسیه پخش می‌شده است.
در زمان شوروی، موضوع اکثر این آیتم‌ها پیام‌های اجتماعی و اخلاقی بوده و بعضی از آن‌ها در ابتدا و بین سانس‌های سینما نمایش داده می‌شده.
«خدا برای کسی نخواد» یکی از این آیتم‌ها و محصول سال ۱۹۷۲ (۱۳۵۱) است.

ترجمه و زیرنویس: بهروز بهادری فر

مطالب مرتبط:
نمایش «بی‌عرضه» اثر آنتون چخوف
ویدئو: قلب سگی
اولین آگهی تلویزیونی جماهیر شوروی

کارتون روسی «مارتینکو»


نسخه آپارات: aparat.com/v/be7WQ

انیمیشن «مارتینکو»
کارگردان: Eduard Nazarov
بر اساس داستانی از: Boris Shergin
محصول شوروی، ۱۹۸۷
ترجمه و زیرنویس: بهروز بهادری فر

مطالب مرتبط:
ماجراهای کاپیتان «ورونگل»
کارتون روسی درباره آلودگی محیط زیست

خوانش شعری از پوشکین توسط مترجم آن، آبتین گُلکار


نسخه آپارات: aparat.com/v/rnJ1N
دانلود ویدئو (۱۳ مگابایت): goo.gl/lMYftV
نسخه فیس بوک: goo.gl/nIspb9
دانلود فایل صوتی: goo.gl/Et3EV5


خوانش شعر به زبان روسی (بخشی از فیلم این نمایشنامه): youtube.com/watch?v=cWCpcCapmqg

سرود در مدح طاعون

چون زمستان با غضب
همچو سرداری مخوف
لشکری از برف و یخ
پُر بتازانَد به ما
در مصافش آتشی
می‌جهد از هیزمی
یا که گرمایی مهیب
می‌رسد از محفلی.

ملْکه‌ای دیوانه‌سر،
نام او طاعون
تاختن بر ما گرفته بی‌امان
شادمان نازد به خود
زانکه هستش کشتگان از حد فزون.
گورکنها روز و شب با بیلشان
زیر هر دیوار شهر
نغمه‌ای غمبار را سر می‌دهند.

پس همان طوری که بر
هر زمستان، سخت می‌بستیم در
راه می‌بندیم بر طاعون کنون.
آتش افروزیم سخت،
لب‌به‌لب ریزیم جام،
شادمانه فروبنشانیم عقل،
با ضیافت، شاد نوشیدن و رقص،
می‌شماریمش گرامی، سلطه طاعون را.

حس مستی‌آوری باشد به هر پیکار و رزم؛
آن‌گهی کاستاده‌ای بر پرتگاهی ژرف و شوم؛
در خروشانیّ اقیانوس پست،
گردِ قایقْ موج و توفانهای سخت،
یا که در توفان شن در سرزمین تازیان،
یا که در پیشت خرامانیّ این طاعون مست.

هرچه تهدیدت کند،
باشدش نیت که نابودت کند،
در همان دم برفروزد جوششی در قلب تو
جوششی یا لذتی
لذتی ناگفتنی:
گو نهاده‌ای گرو
بر حیات جاودان.
پس خوش آن کس کو تواند در میان خوف و ترس
آن گرو بشناسد و برگیردش.

پس ستایش بر تو ای طاعون!
ما نمی‌ترسیم از تاریکِ گور،
برنیاشوبیم از غوغای تو!
کف به جام آریم و سرخوش
به هر دم بوییم بی‌ترسی نفس از دُخت رَز،
آن که شاید…
آن که شاید خود بوَد آکنده از طاعون!

ترجمه و خوانش: دکتر آبتین گلکار
شاعر: الکساندر پوشکین
موسیقی: آلفرد اشنیتکه، موسیقیدان روس
کاری از بهروز بهادری فر

این شعر بخشی از نمایشنامه «ضیافت به روزگار طاعون» است اثر «الکساندر پوشکین» شاعر روس که توسط دکتر «آبتین گلکار» ترجمه شده و در کتابی به نام «تراژدی‌های کوچک» (نشر هرمس) به چاپ رسیده است.
دکتر «آبتین گلکار» مترجم چندین اثر منثور و منظوم ادبیات روسی و استاد زبان روسی در دانشگاه تربیت مدرس تهران است.

مطالب مرتبط:
خوانش شعری از آنا آخماتوا، شاعر روس توسط خانم مهسا ملک مرزبان
اینفوگرافیک: ادبیات قرن نوزده روسیه (عصر طلایی)